۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

فروغ فرزاد

داشتم خبر جلوگيري از پخش آثار فروغ فرخزاد در نمايشگاه كتاب را مي خواندم كه چنين روي كاغذ نوشتم:
ببين چگونه تبر ميزند به ريشه ببين
نگاه خسته آن باغبان خسته ببين
فروغ چشم تو از پشت ابرهم پيداست
اگرتمام شود هستي زمان و زمين
سرم بالا آمد و در روبرو عكس فرزاد كمانگر معلم و فعال حقوق بشر كرد را ديدم.
باورم نمي شود فرزاد كمانگر اعدام شد.
باورم نمي شود كه در سرزميني زندگي مي كنم كه گرفتن جان و روح را پاسخ اعتراض به حكومت قرار مي دهند.
دلم مي خواست زمين دهان باز كند و مرا ببلعد پس اينگونه نوشتم:
كمان به دست گرفتهست و شعر مي خواند
لبان تشنه آن آهوي نگاه كمين
چگونه صبر كنم اين همه شقاوت و خشم
زمين دهان بگشا آسمان ستاره مچين
سياه پوش نگاهت شدم ستاره صبح
چه زود مي روي امروز از نگاه زمين
سوال مي كنم آيا دوباره مي آيي؟
برقص آهوي رقصنده و پگاه رمين
سوال ساده من را چه سخت پاسخ داد
ببين چگونه به خون مي شود نگاه ، ببين:
جوانه ميزند آيا دوباره چشمانت؟
جوانه مي زند و سرو مي شود بمان و ببين.

و چقدر دو بيت اول اين شعر نا خواسته با ادامه آن متناسب شد.
پس نامش را گذاشتم فروغ فرزاد

فرزاد کمانگر, علی حیدریان ,فرهاد وکیلی ,شیرین علم هولی و مهدی اسلامیان اعدام شدند اما مادرانشان هنوز از سجاده به پا نخواسته اند.

هیچ نظری موجود نیست: